جفت شش!

ساخت وبلاگ
دوهفته از اومدنم به مسکو گذشت... تو این دوهفته از آلرژی وحشتناک به فلفل سبز، نیش زدن ساس تمام انگشتام و بدنم رو گرفته تا گم کردن کارتم و افتادن تو مسیر گارد ویژه، که بگذریم بیشتراز همه بی تابی و دل‌نگرانی خانواده و کسایی که دوسشون دارم به وضوح تو چشم میاد. وتهش این منم که ته هر مکالمه میگم حالم خوبه نگران نیستم و بعدش ساعتها گریه میکنم و تو قسمت وتقدیر خدا بازم تامل...  میدونی چیه اما کم کم آدما عادت میکنن... ابناهم دارن عادت میکنن.... عادت به نبود کسی ک داریش اما به هر دلیلی کنارت نیست یا نداریش بدترین عادت دنیاس... ولی من هر روز صبح که چشمامو باز میکنم فکر میکنم تمام این مسیر یه خوابه و قراره برگردم اما کاش گره محکم‌تری بین من و برگشتن بود... کاش... جفت شش!...
ما را در سایت جفت شش! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emiss-teacher5 بازدید : 60 تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1402 ساعت: 18:14

اندازه هزار برابر تمام لحظه‌هایی که میتونستم خوشحال باشم، عروس بشم، تو عروسیم بغلشون کنم، بگم بخندم برقصم شادی کنم؛ تو این سه چهار روز عزیزترین کسان زندگیم، عمو خاله دخترخاله همکار و دوستامو بغل کردم و های های اشک ریختم...  امروز رفتم محله قبلیمون بعدش سرخاک آقاجان و سهند... من همرو بخشیدم اما بخاطر حسی ک تو قلبم کاشتی و نتونستم کسبو دوس داشته باشم بابک تا ابد نمیبخشمت... یه زندگی مدیون منی...  - دو مهر صفردو جفت شش!...
ما را در سایت جفت شش! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emiss-teacher5 بازدید : 53 تاريخ : يکشنبه 16 مهر 1402 ساعت: 23:46

روز چهارشنبه ساعت پنج و نیم پروازم بود. کل روز احساس میکردم یکی قلبمو محکم گرفته دستش داره فشار میده... هیچی بامن نبود جز اشک و اشک و اشک... بالای پله های هواپیماکه رسیدم تازه آفتاب داشت طلوع میکرد. یه لحظه برگشتم پشت سرمو که نگاه کردم هزارتا چهره از جلوی چشمم رد شد.از خود در خونمون تا سالن فرودگاه... دیدن اشک های قایمکی بابا، بغل کردن و حلالیت گرفتن ازش تا بوسیدن آخرین بار مامانم،چشمای نگران نادر، زار زار اشک ریختن ناهید پشت تلفن جهنم بار ترین لحظات عمرم رو برام ساختن... آه کشیدم رفتم نشستم سرجام... میرم تا فراموش کنم... میرم شاید اونسر دنیا دیگه جواب خوبی رو با بدی نگرفتم... میرم اما یه تیکه از قلبم اون پایین جا موند...  جفت شش!...
ما را در سایت جفت شش! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emiss-teacher5 بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 16 مهر 1402 ساعت: 23:46

حالم خوبه خوبه خوبه اما همینکه یادم میفته من اینجام یدونه خواهرم اونوردنیا دلم میخاد پاشم کاپشنمو بپوشم بدون وسایلم بدوام برم پیشش...

یدونه من تو برام از پدرمادر مهربونتر و تکیه‌گاه تر بودی.... 

-نُه مهر صفردو

جفت شش!...
ما را در سایت جفت شش! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emiss-teacher5 بازدید : 59 تاريخ : يکشنبه 16 مهر 1402 ساعت: 23:46